♡♥واژه های خیس♡♥

♥♥♥اینجا همه چی در همه...سالی تاک دوووووستت داریییم!!!♡♡♡♡


هـمیــــ ــــشهـــ در سختیــــــ هــــ ــــا بهــــ خودمـــــــ

میگفتمـــــــ :اینــــ نیــــ ــــز بگــذرد

هـــنوز هـــــ ـــــمـــــ میگویمـــــ

امـــ ـــــا ... حــــ ــــــالــــــ میدانمـــــ

آنچهـــــ میگـ ــذرد عــــمــــ ــر منــــ استــــــ

نهــــ سـخــــ ــــتیـــــ هـــ ــــا ...


 

تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچك » بخش تصاویر زیباسازی » سری چهارم www.pichak.net كلیك كنید

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:هـمیــــ ــــشهـــ در سختیــــــ هــــ ــــا بهــــ خودمـــــــ,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 18:50 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|

.:: تنهایی عاشق ::.

 

سرم را روی شانه ات بگذار

تا همه بدانند

"همه چیز"

زیر سر من است...

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:سرم را روی شانه ات بگذار,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 18:46 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|

 

 

آنقدر مرا از رفتنت نترسان

قرار نیست همیشه بمانیم

روزی همه رفتنی اند

ماندن به پای کسی معرفت می خواهد، نه بهانه

حالا می گویم،بلند می گویم

رفتی ،به درک!

لیاقت ماندن نداشتی

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:آنقدر مرا از رفتنت نترسان ,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 18:45 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|

 

چه فرقی دارد؟؟؟

پُشت میله ها باشی یا در خیابانهای شهر در حال قدم زدن

وقتی که آرزوهایت

در حبس باشند !


نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:چه فرقی دارد؟؟؟,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 18:42 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|

کـوتـاه مـی گـویـم دوسـتت دارم اما
از دوست داشـتـنـت کـوتـاه نـمـی آیم . . .

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

صفای دلت را به رخ آسمان میکشم تا به زیبایی مهتابش ننازد . .

 

♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

جزئیات ِ چشمهایت . . .
کلیات ِ زندگی ِ من است !

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:عاشقانه,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 2:7 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|

 

عشق آدم را داغ می کند و دوست داشتن آدم را پخته می کند
هر داغی یک روز سرد می شود ، ولی هیچ پخته ای دیگر خام نمی شود . . .

دوستت دارم . . .

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب: عاشقانه,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 2:6 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|


جلوتر نیا!

خاکستر می شوی.

اینجا دلی را سوزانده اند...

نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب: مسیج عاشقانه,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 2:2 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|

دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت: 
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه
داد، بعد لبخندی زد و گفت: 
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان
جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای
برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت
شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید: 
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟ 
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
--------------
پی‌نوشت: 
 
داشتم فکر میکردم حواسمون به‌اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیس که بدونیم و
مطمئن باشیم که
مشت خدا از مشت ما بزرگتره
نوشته شده در چهار شنبه 1 خرداد 1392برچسب:داستان بسیار زیبای مشت خدا,شعر عاشقانه,عرفانه,ساعت 1:30 توسط ♡♥رفیقان بارانی پوش☆★|